گفتم کاش پروانه شوم برسم به کویت
اما دیدم پروانه دلش بی تو بودن را حس نکرده. پروانه دلش خون نیست. پروانه ناله های نبودنت را فریاد نزده. پروانه یتیمی بی تو بودن را لمس نکرده. کجا بال بزند؟ چرا به سویت بیاید؟! مگر داشتن دو بال شوق وصال ایجاد میکند؟! کاری که پای دل میکند بالهای پروانه نمی تواند. پروانه اضطرار دیدن تو را ندارد. پروانه در دلتنگی نگفته کجایی آقا؟؟!! با دلم عطر بودنت را میشود حس کرد. پروانه این حس را ندارد پروانه این حس را نمیفهمد. پروانه برای دلخوشیات بال نمیزند با غم فراق تو زندگی نکرده. شبی را برایت تا صبح بی قرار نبوده. پروانه شهپر هم داشته باشد پروانه است. وجودش نمیتواند انتظار را معنی کند. قدر غصه های بی تو بودن را میدانم. غصه های جهان بی تو اضطرار آمدنت را فریاد میزند. خوش به حالم که پروانه نیستم .