. یه وقت بد نبسته باشند طناب ول شود. قلبم آمده در دهانم. چشم هایم را نمی توانم باز کنم. سر گیجه دارم. چوب ها جر جر می کنند. دوام ندارند. یعنی تا صبح من را نگه می دارند. دارم می لرزم. بینی ام گرفته. دندانهایم به هم میخورند. انگار برف آمده. شرایطم دارد بدتر می شود. این چند روزه فقط آب خورده ام. نازک نارنجی در نازونعمت چه تحملی می توانست داشته باشد!!! هر چند دیگر این اسمش تحمل نیست .دلم می خواهد مرگ را صدا بزنم. از وقتی اینجا هستم سایه طناب تکون نخورده است. فردا سرم را می برند. همه رگهای گردنم درد می¬کنند. چاقو و گردن. این دو تا وقتی کنار هم می آیند قلبم درد می گیرد. اشکم در می آید. عرق سرد می¬کنم. چشمهایم دارند سیاهی می روند گوشهایم دیگر نمی¬شنوند.کاش همین الان بمیرم.مرگ چقدر شیرین به نظر می آید. بخوابم بیدار شوم ببینم این همه سختی تمام شده است و دیگر اینجا نیستم.
صفحات: 1· 2
سلام .من همون قفس رو به عنوان زندان در نظر گرفتم و اینکه تاز ه اسیر شدم .فردا اعدام می شوم.ولی به قول شما می شد ادامه داد ممنونم ازتون